گاهی غم گاهی شادی
به نام خدا سلام ... اومدم دوباره بنویسم اما این دفعه با چشمانی پراشک ودلی شکسته...دخترک نازم ازکجاشوع کنم وبرات بگم فقط بدون زندگی شیرین ودلچسبه ولی گاهی بعضی اتفاقاتش واقعا قلب آدم به درد میاره تاجایی که دلش میخواد کر وکور میبود وخبرهای بد نمیشنید...خوشحالم که این وبلاگ داری وهمه خاطره های خوب وبدت میتونم توش بنویسم تا بزرگ بشی وحقایق زندگی بدونی...بزار بهت بگم که روز چهارشنبه گذشته چه خبر بدی سر ساعت 2ونیم ظهر بهمون رسی...دیدم بابایی حراسون اومد تو اتاق وبهمون خبر مرگ دخترخاله اش خاله سعیده رو دادکه تقریبا دختردایی بابام میشه از لحاظ فامیلی...آخه خاله سعیده نه ماهه باردار بود که شب چهارشنبه عمل سزارینش میکنن وبعد ازبهوش اوم...
نویسنده :
مات سارا
1:32